شاهین های پادشاه

پادشاهی دو شاهین کوچک داشت که به تازگی هدیه گرفته بود. آنها را به مربی پرندگان می دهد تا تربیتشان کند تا به هنگام شکار از آنها استفاده کند.
مدتی بعد مربی نزد پادشاه می آید و به او می گوید که یکی از شاهین ها کاملاً تربیت شده و آماده است. اما دیگری از روز اولی که آن را روی شاخه‌ای قرار داده تکان نخورده است.
پادشاه کنجکاو شد و همه جا اعلان کرد هرکس شاهین را به پرواز درآورد پاداش خوبی می گیرد.
پزشکان و مشاوران و درباریان تلاش بسیار می کنند، اما موفق نمی شوند.تا اینکه یک روز صبح پادشاه شاهین را در باغ می بیند که با چالاکی تمام در حال پرواز است.
پادشاه دستور داد تا معجزه‌گر شاهین را نزد او بیاورند.
درباریان کشاورزی متواضع را نزد شاه آوردند و گفتند اوست که شاهین را به پرواز درآورد.
پادشاه پرسید: «تو شاهین را به پرواز درآوردی؟ چگونه این کار را کردی؟ شاید جادوگر هستی؟
کشاورز گفت: سرورم، کار ساده‌ای بود، من فقط شاخه‌ای راکه شاهین روی آن نشسته بود بریدم. شاهین فهمید که بال دارد و شروع به پرواز کرد.